دوزخ عشق

شاعرانه های عاشقانه

دوزخ عشق

شاعرانه های عاشقانه

دختر رویا

من او را میخواهم...

من او را با تمام وجود میخواهم...

من آن لبهای شهوانی درشت را میخواهم

آن چشمهای تازه بلوغ یافته ی کاوشگر را

من آن برق معصومیت را میخواهم

آن چهره ی در نقاب کشیده شده که در ظلمت شب با من می رقصید

آن بازوان ظریف و لطیف را

گیسوانش را به باد سپرده و دست های مرا می فشرد

و من از زمین کنده شده بودم.

آه چه احساسی بود چیزی همانند ، نه شاید هم خود عشق نمی دانم اولین بارم است!

آخرین نفس

عطر تنت در هوا پراکنده است...

چشمهایم را میبندم...

آخرین نفس را عاشقانه میکشم.

حیف چشمانت...

نگار من بر چهره ی تو ردپای خون پیداست!!!

حیف چشمانت...

کاش اشک های تو از چشمان من می باریدند!!!