دوزخ عشق

شاعرانه های عاشقانه

دوزخ عشق

شاعرانه های عاشقانه

فقط عشق...

یا  تا  به   اعجاز   عشق   ایمان    بیاوریم 

زان که نباشد جز عشق آفرینش را سبب 

بیا ما افسانه ای بسازیم ز عشق و جنون 

در آغوش یکدگر،دست در دست و لب به لب...   

 

چه وقت عاشق شدم؟

مهرت ز کجا در قلب من مسکن گرفت 

تمام وجودم را عشق تو در بر گرفت 

تو لبخند می زدی و من ندانستم ز مستی 

وابستگی هایم به تو رفته رفته پا می گرفت 

ای وای بر من که کور بودم 

ز حال و هوای دل نیز دور بودم 

ز کجا آغاز شد از دوستت دارم های من 

یا ز چشمان ما خیره به هم 

 عشقت در خون من جریان گرفت 

جسم سردم با نگاهی جان گرفت 

چشم باز کردم،چه حاصل کار از کار  گذشته بود 

ورقی خیس مانده که رویش نوشته بود 

فراموشم کن... 

 

اشک نریز...

جان    من    گروی    اشک   های تو باشد 

گریه کافی ست چو جان من در خطر است...

فقط مرگ...

خداوندا من به پایان رسیده ام،تیر خلاص را تو بزن تا دست به خطا نزده ام... 

 

فراموش شدگان

ای که آرزوی وصالت سراب زندگی ام شده است 

عشقت در خود فرو می ریزاند مرا 

من و تو فراموش شدگانیم در بر شب 

دل را ز من بکن و بمیران مرا 

اشک خونبار مرا جدی نگیر  

برو و رها کن این دیوانه را...

شروع و پایان

آنگاه که رقص باد گیسوانت را نوازش میکرد ندانستم که دل با چشمانت سازش میکرد 

پر کشیدی ز برم  و چشم پوشیدی از عاشقی که  به دامانت خواهش میکرد!

تو برایم مقدس ترینی...

عشقت را در نورانی ترین ژرفای قلبم نگهداری میکنم،در جایی که خداوند از روح عاشقت به آن تابید و مقدس کرد...

بی تو هرگز...

ای گذرا ترین ثانیه های دلهره آور عشق وصال
ای ماندگارترین سالهای عذاب آور عشق فراق
من و عشق غریب تر از من را دیگر گله ای ز شما نیست نه از شما بلکه از آدمیان و سرنوشت و خدایتان نیست،چرا؟پاسخ را از زجه های من دریاب:
نه شعر نمی گویم تمام دردهایی را می گویم که از درون مرا خراشانده است پس گوش کن
خدای مرا خدا ز من گرفت آری آنکه در آغوش من بود،اکنون در آغوش خاک آرام گرفته است،آنکه نیمه گم گشته من نبود که تمام گم شده ی من بود.
با قطره قطره ی خونم مزارت را می شورم جسمم از روح جدا می شود ولی روحم تا ابدیت در آغوش توست...

عشق غریب...

رها    کن    دستان   مرا ، این   چیزی  جز تقدیر نیست
بپذیر    رویای    وصال    عشق   را،هیچ گاه   تعبیر نیست...

تنهای تنها...فقط من و تو...

ساده می نویسم برای تو که فاصله ها با من داری:
دلم می خواست،دمی آسوده کنارم باشی عریان عریان تا عطر تنت مرا مست مست کند،بی خبر ز همه دنیا و فقط آشنا به تو،و سخت تو را به آغوش کشم آنچنان که یکی شویم...

دلم می خواهد تنها اسارتم را تو رقم زنی آنگاه که رها نتوان شد از تن سوزانت،آنگاه که بوسه ی لبانت مرا باز به بوسه ی هوس انگیز تر سوق دهد و نفس های پر تپش تو جانم را گران کند،با لمس بند بند تنت فریاد بزنم تو هستی منی و تو جانانه تر از من،و کاش یک بار آسوده به چشمانت خیره شوم و اینبار تو مات من شوی و تا جان دارم برایت اشک بریزم،تا بدانی تا بدانی من عاشقت هستم عاشق،عاشق...