صدا کن مرا تا بیدار شوم
از لابلا ی خاک پدیدار شوم
سر به دامانت گذارم بار دگر
قربانی لحظه های دیدار شوم
آه این درد لعنتی سینه را باز فشرد
اگر خریداری بیا دوباره بیمار شوم
در دل شب خود را به خاک سپرد مردی
تو صدا کن ، صدا کن مرا تا بیدار شوم
همچون بادبادکی در دست کودکی
لابلای انگشتان تو بود تقدیرم
و دلخوش که به سادگی من دلخوشی
اوج گرفتم با عشقت...
و دستان سرد تو که ریسمان را رها کرد...
و فراموشت شد که رویای کودکی ات را باد برد!!