نفرین به من
نفرین به قلب من
آه نه ، اما لعنت به عشق
خودم را به خواب زده ام و کابوس خیانت می بینم
دلم ... دلم ... که لعنت به دلم ، اجازه نمی دهد از خواب بلند شوم...
نه... نه... من تن عریان تو را دیدم که در دست غریبه ها می رقصید...
نفرین به من ... ابن حماقت است اما چشم هایم را بسته ام به امید آینده خوابیده ام...
عشق از ذات خداست این عشق نیست حماقت است...
به من که از درون متلاشی میشدم نگاه کردی...
هنوز به معصومیتی که در عمق نگاهت ترسیم کرده بودم ایمان داشتم...
و تو لبخند زدی و رفتی...
و لبخند زدم...
چرا که لبخند تو همیشه برایم شیرین بود،حتی لبخند به مرگ من!