قرارمان در میان شکوفه ی شقایق ها،در کنار تک درخت یادگاری ها،در کنار رود پاکی ها،در میان آغوش مهربانی ها،روبروی چشم انداز خاطره ها،قرارمان با تمام دلواپسی ها زیر سایه ساری که تو را سجده میکردم،دل را مجنونت میکردم،همان جا که عطر تنت مرا بیهوش میکرد،چشمانت غصه هایم را خاموش میکرد،جایی که عشقمان طلوع کرد و تا غروب خورشید هم عمر نکرد...آری در کنار همان سنگ عاشقی که از دلش شقایق رانده بود،که حال سنگ قبر من است...پس هر زمان که دلت تنها شد هر زمان دلت از شدت غم گرفت،من در انتظارم ای کوه غرورم پیش من باز گرد...
ye nazare tekrary vahean aliyeeeee
Badak nist
سلام!وبلاگت خیلی خوشکله!
به منم سر بزن!
البته یواش سر بزنیااااااااااااااااا!!!!!!!!
موفق باشی..........
فعلا.......