دوزخ عشق

شاعرانه های عاشقانه

دوزخ عشق

شاعرانه های عاشقانه

عشق بازی


عریان...عریان...
این میلاد است...
این تن به تن ساییدن یکانکی روح است...
این بوسه ها تکه تکه ای از هستی آسمانی ماست...
قلب های ما در هم تنیده اند و ریشه می زنند...
دستهای ما در گره ای ناگشودنی...
نفس در نفس...
این نوازش لمس جنون و رستاخیز است...
ما امشب خاک را رستکار میسازیم...
و با عشق به دامان آفریدکار میبیوندیم...
میان ما آتشی شعله میکشد که زبانه اش تن خورشید را آب میکند...
این کمال است نه در محراب،که در بستر...
در سیطره ی جهان مقدس ترین مکان اینجاست...
جایی که افسانه ی عشق را به حقیقت بیوند میزنیم...
من و تو،ما...
عریان...عریان...
قفل آسمان ها را در هم شکسته ایم...
نامحدود و ابدی...
من افکار تو را از لمس دستانت میفهمم....
اکر نام مرا بخوانی از آوای صدایت قیامت را به درونم میکشانی...
ظهور جشمانت در دنیای نکاهم یعنی ایستادن زمان...
یعنی سکوت جهان...
ما میمیریم و باز تولدی تازه...
مرک ما نیستی نیست...!
من خالیه تن تو را با آتشی سوزان از تن خود بر میکنم...
و تو را در فشار آغوش یکی میکنم...
این ابراز است ابراز وجودیت و تمامیت...
این هم آغوشی روح در غالب جسم است...


این رستکاری عشق است...عشق...!



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد