دوزخ عشق

شاعرانه های عاشقانه

دوزخ عشق

شاعرانه های عاشقانه

کاش...

این منم،من،که هنوز نفس میکشم
که هنوز میبینم
که هنوز میخندم
انگار هنوز زنده ام
این منم سایه ای در هاله ای از تاریکی،پوسیده ای متروک
همه ی ظرف ها خالی اند
همه چیز رنگ باخته
آینه ناشناسی را نشان میدهد
و من باز به سنگینی نفس کشیدم و باز نفسم میان سینه برید
من حرفهای دیگران را نمیشنوم
من احساس میکنم مسافرم و همه چیز و همه کس با من غریبه اند
چشمانم میجویند در نگاه دیگران در بی رنگی اجسام اثری از سوزش نگاه آشنایی
بگذار اشک هایم را پاک کنم
آری هنوز شفاف است
من اینجا نشسته بودم آه ‎ تو شاید کنارم بودی
کاش آن لحظه که تو را بوسیدم و رفتی باز برمیگشتی و میبوسیدمت
تو گفتی مهر من برای تو تا کجاست؟
با بغض گفتم میان سجاده ی عشق من خاک پای توست
و قبله گاهم قرارگاه ماست و سکوت کردم تا بغضم فرو نریزد ای کاش
میان دامانت در برابر چشمان غریبه ها گریه را تا مرگ ادامه می دادم
آری این منم که دل از دامان زندگی کنده ام
کاش این میله ها تن مرا در هم خرد میکردند
کاش میمردم ای کاش میمردم!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد