دوزخ عشق

شاعرانه های عاشقانه

دوزخ عشق

شاعرانه های عاشقانه

دیر

اورفت در پی آرزوها و رویاهایش پرغرور،پرتلاطم،ناشکیبا،بیتاب...
او رفت مشتاق،لبالب امید،و جسور اما...
زمان سال های عمر را بی تامل در پی خویش میکشید...
و سال ها و سال ها...
او آمد،برگشت...
چون دانسته بود این قرن ها فقط جسمش از اینجا دور بوده!
و لبریز از شک و تردید...
لبریز از اشتیاقی مبهم...
لبریز از سکوت و ناگفته ها
تلخی و شیرین ها بازگشت.
هنوز درب خانه باز بود...!
انگار همه چیز شبیه سابق بود!
و در حجمی مملو از سکوتی سنگین قدم گذاشت...!
و ورقی که رویش غبار زمان نشسته بود:تو رفتی و من دیگر من نبودم...
تو رفتی و من ماندم و انتظار تو رفتی و امیدم را اشک های خونین و جنون بی پایان به تاراج برد...
تو رفتی و من تحمل نکردم...
تو رفتی و من به خواب رفتم

فقط تو را به خدا از خواب بیدارم نکن،که هرگز از خواب بیدار نخواهم شد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد