دستانت بوی اشک می دهد...
عشق من بلند تر حق حق کن
تا صدای زجه های مرا نشنوی
که در فراغ تو با خود بیرحمم...
چقدر مهربانی...
من از دلتنگی و بی قراری می گویم و تو از سکوت
من از آشفتگی و پریشانی تو از قنوت
من از اشک و بیماری و تو از لبخند
دروغگوی مهربان من از من پنهان نیست...
چشمان سرخ و قامت خمیده ی تو...
همه چیز گواه مرگ تدریجیه تو وعشق غریب ماست...