دوزخ عشق

شاعرانه های عاشقانه

دوزخ عشق

شاعرانه های عاشقانه

اگر عشق عشق باشد زمان حرف احمقانه ایست...

تو را ز من گرفته اند... 

تو را ز من پنهان می کنند... 

بین من و تو دیوارها کشیده اند... 

ببین چقدر ساده می گیرند عشق را و نمی دانند... 

این روح من است که هرشب برای چشمان منتظر تو لالایی خواب را می خواند...




نیاز

ببین در طلب بوسه هایت چو کودکان بیهوده گریانم.... 

مرا نوازش کن... 

مهتاج محبتم... 

آغوشت را قفس من ساز... 

پناهم بده...

درکش کن...

برای دل های کوچک ما عشق گناه بزرگی بود!!!!!!  

 

و...

من هزاران هزار بیت را در یک مصرع خلاصه میکنم 

                                                                    ز ناله های من خدا به گریه افتاد و نیامدی 

 

فقط عشق...

یا  تا  به   اعجاز   عشق   ایمان    بیاوریم 

زان که نباشد جز عشق آفرینش را سبب 

بیا ما افسانه ای بسازیم ز عشق و جنون 

در آغوش یکدگر،دست در دست و لب به لب...   

 

چه وقت عاشق شدم؟

مهرت ز کجا در قلب من مسکن گرفت 

تمام وجودم را عشق تو در بر گرفت 

تو لبخند می زدی و من ندانستم ز مستی 

وابستگی هایم به تو رفته رفته پا می گرفت 

ای وای بر من که کور بودم 

ز حال و هوای دل نیز دور بودم 

ز کجا آغاز شد از دوستت دارم های من 

یا ز چشمان ما خیره به هم 

 عشقت در خون من جریان گرفت 

جسم سردم با نگاهی جان گرفت 

چشم باز کردم،چه حاصل کار از کار  گذشته بود 

ورقی خیس مانده که رویش نوشته بود 

فراموشم کن... 

 

اشک نریز...

جان    من    گروی    اشک   های تو باشد 

گریه کافی ست چو جان من در خطر است...

فقط مرگ...

خداوندا من به پایان رسیده ام،تیر خلاص را تو بزن تا دست به خطا نزده ام... 

 

فراموش شدگان

ای که آرزوی وصالت سراب زندگی ام شده است 

عشقت در خود فرو می ریزاند مرا 

من و تو فراموش شدگانیم در بر شب 

دل را ز من بکن و بمیران مرا 

اشک خونبار مرا جدی نگیر  

برو و رها کن این دیوانه را...

شروع و پایان

آنگاه که رقص باد گیسوانت را نوازش میکرد ندانستم که دل با چشمانت سازش میکرد 

پر کشیدی ز برم  و چشم پوشیدی از عاشقی که  به دامانت خواهش میکرد!