این منم،من،که هنوز نفس میکشم
که هنوز میبینم
که هنوز میخندم
انگار هنوز زنده ام
این منم سایه ای در هاله ای از تاریکی،پوسیده ای متروک
همه ی ظرف ها خالی اند
همه چیز رنگ باخته
آینه ناشناسی را نشان میدهد
و من باز به سنگینی نفس کشیدم و باز نفسم میان سینه برید
من حرفهای دیگران را نمیشنوم
من احساس میکنم مسافرم و همه چیز و همه کس با من غریبه اند
چشمانم میجویند در نگاه دیگران در بی رنگی اجسام اثری از سوزش نگاه آشنایی
بگذار اشک هایم را پاک کنم
آری هنوز شفاف است
من اینجا نشسته بودم آه تو شاید کنارم بودی
کاش آن لحظه که تو را بوسیدم و رفتی باز برمیگشتی و میبوسیدمت
تو گفتی مهر من برای تو تا کجاست؟
با بغض گفتم میان سجاده ی عشق من خاک پای توست
و قبله گاهم قرارگاه ماست و سکوت کردم تا بغضم فرو نریزد ای کاش
میان دامانت در برابر چشمان غریبه ها گریه را تا مرگ ادامه می دادم
آری این منم که دل از دامان زندگی کنده ام
کاش این میله ها تن مرا در هم خرد میکردند
کاش میمردم ای کاش میمردم!
تا قلب آسمان ها ازین درد پاک شوند...
وقتی که ابرها رفتند عریانی ستاره در آغوش دیگران پیدا گشت...!
این تو بودی که مرا ترک کردی...
این رستکاری عشق است...عشق...!
زخم مرا,نیستی مرهم نخواهد بود
و اشک از عظمت این عذاب نمی کاهد
روحی کز رنج این فقدان به ستوه آمده را
و قلبی کزین خنجرمجروح کشته را
جز بوسه ی عشق التیام نخواهد بخشید....
زخم مرا,نیستی مرهم نخواهد بود
و اشک از عظمت این عذاب نمی کاهد
روحی کز رنج این فقدان به ستوه آمده را
و قلبی کزین خنجرمجروح کشته را
جز بوسه ی عشق التیام نخواهد بخشید.
جنون اشتیاق تقدیم تو باد
چشمان مشتاق تقدیم تو باد
رود اشک هایم تقدیم تو باد
خون رگ هایم تقدیم تو باد