-
سرنوشت
1390/02/12 12:40
خداوند قصه ای اندوه بار نوشت چنان که گریان گشت و آهی کشید سپس چشم را بست و قرعه ای برداشت،از میان همه... من و تو قصه ی تقدیر پایانش این بود... جدایی جدایی جدایی
-
روح بیمار
1390/02/12 12:33
بهانه ی به آغوش کشیدنت ارضاء روح عاشق و حجران دیده ام بود چرا که بوسه هایت جهان مرا زیرو رو می کرد...
-
حقیقت
1390/02/12 12:28
من فراتر از عشق تو را می خواهم با کلامی لطیف تر از احساس تو را می خوانم ای راز چشمان من فقط از خدا بپرس وسعت قلب مرا....
-
دروغ
1390/02/12 12:25
در آغوش من اشک می ریختی بی قراری می کردی... آه دل نمی کندی!! چه می شد کرد؟؟ طاقت رنج تو را نداشتم... و به تو گفتم بیزارم از وابستگیه کودکانه ات به من به تو گفتم برو... تو مرا با نفرت ترک کردی اما فریاد مرا در دل نشنیدی که گفتم... خدای من بازگرد...
-
زجه
1390/02/12 12:16
دستانت بوی اشک می دهد... عشق من بلند تر حق حق کن تا صدای زجه های مرا نشنوی که در فراغ تو با خود بیرحمم...
-
فداکاری
1390/02/12 12:05
چقدر مهربانی ... من از دلتنگی و بی قراری می گویم و تو از سکوت من از آشفتگی و پریشانی تو از قنوت من از اشک و بیماری و تو از لبخند دروغگوی مهربان من از من پنهان نیست... چشمان سرخ و قامت خمیده ی تو... همه چیز گواه مرگ تدریجیه تو وعشق غریب ماست ...
-
شروع وداع
1390/01/31 19:14
جانم را وقت خداحافظ گفتن بر زبان آوردم....
-
تو را دیدم
1390/01/29 10:20
تو را دیدم... سیاهی کرداکرد جهان رخنه کرده بود... سکوت ، امواج خروشان را احاطه کرده بود... انکار همه جیز در لحظه ی ظهور تو توقف کردند... تو را دیدم... میان هاله ای از نور از آفتاب و مهتاب... با نکاهی که غرور آسمان ها را فریاد میکشید... با جشمانی که قبرها را از هم میشکافت و هستی را به نیستیان میبخشید... و من تو را دیدم...
-
دیر
1390/01/24 19:27
اورفت در پی آرزوها و رویاهایش پرغرور،پرتلاطم،ناشکیبا،بیتاب... او رفت مشتاق،لبالب امید،و جسور اما... زمان سال های عمر را بی تامل در پی خویش میکشید... و سال ها و سال ها... او آمد،برگشت... چون دانسته بود این قرن ها فقط جسمش از اینجا دور بوده! و لبریز از شک و تردید... لبریز از اشتیاقی مبهم... لبریز از سکوت و ناگفته ها...
-
دعا
1390/01/23 21:16
بیا امشب دست در دست اشک هایمان دعا کنیم وقتی که تو را میبوسد یاد من نیفتی...
-
کاش...
1390/01/22 18:28
این منم،من،که هنوز نفس میکشم که هنوز میبینم که هنوز میخندم انگار هنوز زنده ام این منم سایه ای در هاله ای از تاریکی،پوسیده ای متروک همه ی ظرف ها خالی اند همه چیز رنگ باخته آینه ناشناسی را نشان میدهد و من باز به سنگینی نفس کشیدم و باز نفسم میان سینه برید من حرفهای دیگران را نمیشنوم من احساس میکنم مسافرم و همه چیز و همه...
-
رویا
1390/01/21 19:32
کاش وقتی از ارتفاع کابوس پرت میشوم در آغوش تو بیدار شوم....
-
فراموش شده
1390/01/15 13:46
همه چیز تیره و مات بود... با حق حق و تنی لرزان آرام آرام خودش را پشت پنجره کشید... از کدام دست کمک میطلبید؟! از کدام چشم،نگاه میخواست؟! امیدش آتش دوزخ بود...و نفس هایش بوی خون میداد... شاید این کتاب به آخرین برگ نرسیده باشد اما میتوان به نقطه ی آخر پرواز کرد! برخاست...با مشتی گره کرده... اما...چشم هایش را درخششی...
-
شکنجه
1390/01/15 13:38
آن هنگام که تکه تکه های قلبم را با فواره های خون بیرون میریختم و صدای شکستن استخوان هایم در دل زمین می پیچید... آن هنگام که صدای ضجه هایم گوش آسمان ها را می بست... این تو بودی که مرا ترک کردی...
-
رفتن یا ماندن؟
1390/01/13 16:01
وقتی آخرین کلامت خدانگهدار شد... بگو... بگو،چگونه مردنم را دوست داری؟
-
عشق بازی
1390/01/12 00:30
عریان...عریان... این میلاد است... این تن به تن ساییدن یکانکی روح است... این بوسه ها تکه تکه ای از هستی آسمانی ماست... قلب های ما در هم تنیده اند و ریشه می زنند... دستهای ما در گره ای ناگشودنی... نفس در نفس... این نوازش لمس جنون و رستاخیز است... ما امشب خاک را رستکار میسازیم... و با عشق به دامان آفریدکار میبیوندیم......
-
آرزوها
1389/11/30 19:39
آرزوهایم را بردی و من را با آرزویت تنها گذاشتی........
-
بوسه ی عشق
1388/09/05 01:21
زخم مرا,نیستی مرهم نخواهد بود و اشک از عظمت این عذاب نمی کاهد روحی کز رنج این فقدان به ستوه آمده را و قلبی کزین خنجرمجروح کشته را جز بوسه ی عشق التیام نخواهد بخشید....
-
نگاهی به من
1388/09/05 01:21
زخم مرا,نیستی مرهم نخواهد بود و اشک از عظمت این عذاب نمی کاهد روحی کز رنج این فقدان به ستوه آمده را و قلبی کزین خنجرمجروح کشته را جز بوسه ی عشق التیام نخواهد بخشید.
-
میروی...
1388/01/26 03:35
جنون اشتیاق تقدیم تو باد چشمان مشتاق تقدیم تو باد رود اشک هایم تقدیم تو باد خون رگ هایم تقدیم تو باد
-
اگر عشق عشق باشد زمان حرف احمقانه ایست...
1388/01/18 11:09
تو را ز من گرفته اند... تو را ز من پنهان می کنند... بین من و تو دیوارها کشیده اند... ببین چقدر ساده می گیرند عشق را و نمی دانند... این روح من است که هرشب برای چشمان منتظر تو لالایی خواب را می خواند...
-
نیاز
1387/12/15 21:50
ببین در طلب بوسه هایت چو کودکان بیهوده گریانم.... مرا نوازش کن... مهتاج محبتم... آغوشت را قفس من ساز... پناهم بده...
-
درکش کن...
1387/11/21 19:48
برای دل های کوچک ما عشق گناه بزرگی بود!!!!!!
-
و...
1387/11/09 19:54
من هزاران هزار بیت را در یک مصرع خلاصه میکنم ز ناله های من خدا به گریه افتاد و نیامدی
-
فقط عشق...
1387/10/10 18:44
یا تا به اعجاز عشق ایمان بیاوریم زان که نباشد جز عشق آفرینش را سبب بیا ما افسانه ای بسازیم ز عشق و جنون در آغوش یکدگر،دست در دست و لب به لب...
-
چه وقت عاشق شدم؟
1387/10/10 18:42
مهرت ز کجا در قلب من مسکن گرفت تمام وجودم را عشق تو در بر گرفت تو لبخند می زدی و من ندانستم ز مستی وابستگی هایم به تو رفته رفته پا می گرفت ای وای بر من که کور بودم ز حال و هوای دل نیز دور بودم ز کجا آغاز شد از دوستت دارم های من یا ز چشمان ما خیره به هم عشق ت در خون من جریان گرفت جسم سردم با نگاهی جان گرفت چشم باز...
-
اشک نریز...
1387/10/05 19:22
جان من گروی اشک های تو باشد گریه کافی ست چو جان من در خطر است...
-
فقط مرگ...
1387/10/05 19:19
خداوندا من به پایان رسیده ام،تیر خلاص را تو بزن تا دست به خطا نزده ام...
-
فراموش شدگان
1387/10/05 19:17
ای که آرزوی وصالت سراب زندگی ام شده است عشقت در خود فرو می ریزاند مرا من و تو فراموش شدگانیم در بر شب دل را ز من بکن و بمیران مرا اشک خونبار مرا جدی نگیر برو و رها کن این دیوانه را...
-
شروع و پایان
1387/10/05 19:12
آنگاه که رقص باد گیسوانت را نوازش میکرد ندانستم که دل با چشمانت سازش میکرد پر کشیدی ز برم و چشم پوشیدی از عاشقی که به دامانت خواهش میکرد!